نیستی ولی ...

ماه محرم ماه عشق

بهار عمرم  ماه محرم از راه رسید ودلم خیلی خیلی گرفته چون اصلامرخصی نداریم بریم شهر خودمون واسه عزاداری بخاطر همین موضوع وچهلم مادربزرگ بابایی جونت واینکه ما روز عاشورا نذر داریم گفتیم همین چهارشنبه تا جمعه روبریمو کارامونو انجام بدیم ولی خوب تاسوعا وعاشورا نمیدونم اینجا چطور دووم بیاریم واقعا سخته برامون ولی خوب روح و دلمون اونجاست ......... غریبی سخته......... چهارشنبه راه افتادیمو رفیتم به چهلم خدا بیامرز مادربزرگ رسیدیم وبعد مراسم از روستا باباجون وعموت گوسفند پیداکردن و خریدن بعد مراسم برگشیم خونه مامان بزرگ اینا (مامان گلم ) و گوسفند رو اقا شهریار پسر خاله بابا جونت قربانی کردن ( که واقعا ما هر سال بهشون کلی زحمت م...
24 شهريور 1397
1